گاهی آنقدر صدایت می زنم
که تمام کوهستانهای دورتر از سرزمینم فریادهایم را می شنوند.
چه می شود گاهی به اتاق تنهایی ام پا بگذاری؟
من دلبسته پاییزم.
دلبسته همان فصلی که هیچ از بهار کم ندارد.
صدایم را بشنو
صدایی که به دنبال کلماتی روشن است.
من نشونی از تو ندارم
اما نشونیم و برات میزارم
غروبهای پاییزی،عصرهای بارونی انتظار...
به حوالی بی کسی قدم بزار...
خیابونای غربت و پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو...
کلبه بارونی غربتم رو پیدا کن...کنار بید مجنون و رز مقدس و کنار دریاچه ارزوهای رنگیم...
در کلبه رو باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو...
حریر غمش و کنار بزن...
منو میبینی با بغض دلتنگی که غرق انتظاره اروم اروم پشت دیوار دردهام نشستم به بارون پاییزی نگاه میکنم