بـیا آخرین شـاهكـارَت را بیـبین
مـُجسمـه ای با چـِشمانـــے بـاز
خـیره به دور دسـت شـاید شَرق شـاید غَرب
مبهـوت یك شـِكست ، مغلوب یك اتِفاق
مصلوب یك عــِشق ، مفعول یك تاوان
خـُرده هایـَش را باد دارد میبـَرد
و او فقـط خاطراتـَش را مُحكم بَغل گـِرفته
بیـا آخرین شاهكارت را بیبین مـُجسمه ای ساخـته ای به نـام " مـَن" !
تو را دوست دارم
چه فرق مى کند که چرا
یا از چه وقت
یا چطور شد که...
چه فرق میکند
وقتى تو باید باور کنى
که نمى کنى
و من باید فراموش کنم
که نمى کنم!!
وای، باران؛
رفتن بهانه نمیخواهد
بهانه های ماندن که تمام شود
کافیست
گاهی من هم میروم
بی بهانه ای برای ماندن
میروم
میگذرم
اما
به تو که میرسم
می ایستم
نای رفتن ندارم
گاهی
فقط می ایستم و نگاهت میکنم
و بعد
دوباره
رفتن از سر میگیرم
هوس سیب کرده ام
میخواهم خاطراتمان را زنده کنم
اما سالهاست منتظرم
مشکل از من نیست
نــــــــه من
نه سیب سرخ
نه شیطان
تو نایاب شده ای
ادم
راحت قهوه ات را بخور !!
از ته ِ این فنجان
نه کسی آمده ست
نه کسی مانده ست
فال تو ...
همین طعمی ست که
میچشی.....
داشتم لینکهای دوستان رو انتقال میدادم که چشمم به لینک وبلاگ علیرضا باقی خورد و بعد همینطور اتفاقی وارد وبلاگش شدم و بعد پی نوشتش شدید به دلم نشست .
شاید از این همه آدم ، که می آیند و بی تفاوت نگاهی می اندازند و بعد راه شان را می کشند و می روند،
یکی شان تو باشی که می آید و پا کُند می کند و نگاهی از سر آشنائیِ دیرینه انگار ! می اندازد و بعد ...
راهش را نمی کشد که برود ، می ماند...
دیوانه ام که هر روز ، تنها به این امید پا به خیابان می گذارم
تنها به این امید که یکی شان تو باشی
یکی شان تو باشی
تو باشی
باشی...!
گاهی آنقدر صدایت می زنم
که تمام کوهستانهای دورتر از سرزمینم فریادهایم را می شنوند.
چه می شود گاهی به اتاق تنهایی ام پا بگذاری؟
من دلبسته پاییزم.
دلبسته همان فصلی که هیچ از بهار کم ندارد.
صدایم را بشنو
صدایی که به دنبال کلماتی روشن است.