بـیا آخرین شـاهكـارَت را بیـبین
مـُجسمـه ای با چـِشمانـــے بـاز
خـیره به دور دسـت شـاید شَرق شـاید غَرب
مبهـوت یك شـِكست ، مغلوب یك اتِفاق
مصلوب یك عــِشق ، مفعول یك تاوان
خـُرده هایـَش را باد دارد میبـَرد
و او فقـط خاطراتـَش را مُحكم بَغل گـِرفته
بیـا آخرین شاهكارت را بیبین مـُجسمه ای ساخـته ای به نـام " مـَن" !
تو را دوست دارم
چه فرق مى کند که چرا
یا از چه وقت
یا چطور شد که...
چه فرق میکند
وقتى تو باید باور کنى
که نمى کنى
و من باید فراموش کنم
که نمى کنم!!
وای، باران؛
رفتن بهانه نمیخواهد
بهانه های ماندن که تمام شود
کافیست
گاهی من هم میروم
بی بهانه ای برای ماندن
میروم
میگذرم
اما
به تو که میرسم
می ایستم
نای رفتن ندارم
گاهی
فقط می ایستم و نگاهت میکنم
و بعد
دوباره
رفتن از سر میگیرم
هوس سیب کرده ام
میخواهم خاطراتمان را زنده کنم
اما سالهاست منتظرم
مشکل از من نیست
نــــــــه من
نه سیب سرخ
نه شیطان
تو نایاب شده ای
ادم